مدح و ولادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
نـور حق می دمد از مشرق سجـادۀ تو چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو میرود ازنظرش جنت وملک وملکوت آنکه از روز نخـسـتین شـده دلـدادۀ تو زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند از زلالــیّ مــی و روشـنــی بــادۀ تــو هر کسی معجزۀ چشم تو را باور کرد می شــود بــنــده ولــی بـنــدۀ آزادۀ تـو با کرامات نگـاهت دل هر عـاشـق را می بـرد سمت خـدا روشـنـی جــادۀ تو آمدی تا به جهـان نـور یقـیـن برگـردد نور ایمان و سعـادت به زمین برگردد مکه با مـقـدم تو عـطـر بـهـاران دارد دیــدۀ روشـن تو رحـمـت بــاران دارد کعـبـه بر شـانۀ لطـف تو توکـل کـرده با نفـس های مسـیحـایـی تو جـان دارد مثل جدّت تو نهادی حـجـر الاسـود را ور نه بی مرحمتت قامت لرزان دارد هر کسی در دل او نور ولایت جاری ست به کرامات تو و چـشم تو ایـمـان دارد از نگاهت همه اعجاز و یقین می بارد چـشم هایت چـقـدر تـازه مسلـمان دارد آیـه آیـه کـلـمات تـو هـمـه روشـنـی اند خط به خط مصحف تو جلوۀ قرآن دارد لحـظـاتت همه از نـور خـدا لـبـریـزند مگـر این شـوق الهــی تو پـایـان دارد شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده درعروجی تو ولی شوق عبادت مانده با تو هر لحظۀ من بوی خـدا می گیرد عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد بچـشـان بر دل مـا طـعـم عـبـودیّت را سجـده هـامان به نگـاه تو بهـا می گیرد تو ولی نعـمت ما و همه عبـدت هستیم رحـمت واسعـه ات دست مرا می گیرد تا بقـیعـت دل شـیـدای مـرا راهـی کن عشق از گوشۀ چشمان تو پا می گیرد آنقـدر بنـده نـوازی که دل چون من هم عـاقـبت تـذکـرۀ کـرب و بلا می گـیرد بـانی روضـۀ اربـابی و بـاران بـاران چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد از تو بر گردن اسلام چه دِیْـنی مـانده با فـداکـاری تو شـور حـسیـنی مـانـده رهـبـر جـان به کـف اهــل ولایـی آقـا مظهـر بی بــدل صـبـر و رضـایی آقا به تو وعزت و ایثار و شکوهت سوگند عــلــم افــراشـتـۀ خــون خــدایــی آقـا بیـرق نهـضت اربـاب به روی دوشت وارث ســرخـی خـون شــهــدایـی آقـا خطبۀ حیدری ات کـاخ ستم را لـرزاند دشـمـن تـو نـبــرد راه بـه جــایـی آقــا کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی هـمه دیـدنــد که مـصبـاح هُــدایـی آقـا مصحف چشم تو ازعشق حکایت دارد راوی غـیـرت و ایـمـان و وفـایـی آقـا دیـدۀ غــرق به خـون تـو گـواهی داده تـو عــزادار چـهــل سـال مـنــایـی آقـا اشک هم از غم چشمان تو خون میگرید زائـر جـان به لب کـرب و بـلایـی آقـا چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند دم بدم درهمه جا داشت مصیبت می خواند غـربت و بی کـسی قـافـلـه یـادت مانده شـام انـدوه و شـب هـلهـله یـادت مانده خار غم چشم تو را باز نشانده در خون پـای زخـمـی و پُر از آبـله یادت مانده در خرابه قـدِ تو خم شده از داغ عظیم قـامـت خــم شــدۀ نــافـلـه یـادت مـانده زخـم بی مـرهـم هـر روز اسـارت آقا سالها سلـسلـه در سلـسله یـادت مـانـده سالیانی ست که این داغ شهـیدت کرده تـلخـی طعـنـۀ صد حرمله یـادت مانده قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست |